نه گفتن چیست؟
.
.
اول به این بپردازیم که کجاها نمیتوانیم نه بگوییم. ۱-یکی جایی که کودک درون ما بیش سازگار شده.
۲-یکجای دیگر هم با والدین خودمان همسانسازی کردهایم. ما شبیه پدر، مادر یا عمهای شدهایم که او هم نمیتوانسته *نه *بگوید.
حالا یک پرانتز اینجا باز کنیم: ممکن است اینها در فرهنگهایی دیده شوند. مثلاً ما در جاهایی خجالت بکشیم که نه بگوییم اصطلاحاً رو در وايسى داریم. فرض کنید از یک سفر زیارتی تشریف آورده ايد خسته هستيد ، اما با کلی مهمان مواجه شدهايد و نمیتوانيد كه بگویند ما خستهایم و فردا برای ملاقات تشریف بیاورید.
اگر بهلحاظ فردی بررسی شود -هرچند اینها داخل جامعه و فرهنگ عمومی معنا پیدا میکنند- ما اگر نتوانیم *نه بگوییم و از این مرحله عبور کنیم، دچار استرس خواهیم شد و این احساس اضطراب ممکن است بهشکل جسمی مثل سردرد و معدهدرد هم بروز کند. يعنی قبل از ورود مهمان ما بسیار عصبی و خسته شویم و معده درد یا سر درد شدید عصبی بگیریم
در هر صورت آنچه که مشخص است همراه *نه نگفتنها، افکاری سراغ ما میآیند که از کودکی و بهواسطهی والدین ما و از طریق حافظهی شنیداریمان در ما شکل گرفته، بنابراین در بزرگسالی برای ما بازآفرینی میشود. این افکار ممکن است دم دست ما نباشد و ما به آن آگاهی نداشته باشیم .
در اتاقهای درمان ما با «بهکلام آغشته کردن» روان مراجعه کننده این افکار را به مرور پیدا کرده
اقدام به درمان با تکنیک های موجود میکنیم. چون این افکار، دم دست نیستند و از سطح آگاه ما دور هستند و در عمق ناآگاه ما وجود دارند
از آنجاییکه بیشتر کارهای ما ناآگاه هستند، و بخش ناآگاه ما در دسترس ما نیست و در سطح آگاه ما اضطراب را تجربه میکنیم و کودک سازگار ما نمیتواند این اضطراب را تحمل کند، کودک تاثیرخود را از والدین گرفته و نمیتواند *نه بگوید و میگوید *بله. در آن لحظه با گفتن کلمه *بله اضطراب را تجربه نمیکند چون خودش را از شر دلشوره درون خود خلاص میکند . اما بعد از انجام آن کار یا بله گفتن شخص خود را سرزنش کرده و پشیمان میشود.
بیشتر ما تجربه بله گفتن یا انجام دادن کارهایی را داریم که بعد از انجام آن احساس پشیمانی کرده ایم .