ما در بزرگسالی با این عدم توانایی برای *نه گفتن مواجهیم. بهخاطر همین ما روانشناسها میگوییم برای درمان باید برگردیم بچگیهای شما را مرور کنیم وگرنه روانشناسی چیزی را که از بچگی جا نمانده باشد را لازم ندارد.
مثالی مرتبط با ایام کرونایی میزنم: چند وقت پیش کسی به ما مراجعه کرد و گفت که پیش پزشک ِطب عمومی رفته و پزشک حواسش نبوده و آنچه که در گوش مریض قبلی کرده برای معاینهی گوش او هم استفاده کرده و با اینکه اطمینان داشته اینکار اشتباه است، نتوانسته *نه بگوید و مانع پزشک شود و همین ناتوانی در *نه نگفتن باعث شده خود این خانم و خانوادهاش کرونا بگیرند و دچار دردسر بزرگی شوند.
این فرد در بخش ناآگاهش برای اینکه طرد نشود و تأیید شود بیشسازگار شده. آیا من اجازه دارم *نه بگویم؟ اگر *نه بگویم اطرافیانم مرا دوست دارند؟ یعنی آن بخش بیشسازگار شدهی او با اکنونِ او که باید پاسخ مناسب به محیط دهد قاطی شده است. ما این را در روانشناسی سعی میکنیم از هم جدا کنیم.
این اتفاق برای نوجوانان در همسالان میافتد. وقتی بچهها میخواهند پذیرفته شوند، دیده شوند و تأیید بگیرند به هر قیمتی آنها متوجه نیستند دوست داشته شدن در این مرحله و توسط همسالان ممکن است موجب آسیب به آنها بشود.
راه چاره چیست؟ آنها باید قبلاً دوست داشته میشدهاند، با ایشان راه میآمدهاند، مدارا میکردهاند تا الان راحت بتوانند *نه بگویند.